بی خوابی ات ...

ساخت وبلاگ
حس می کنم درونم چند نفر وجود دارند.یک نفر مدام با مشت به سینه ام می کوبد و سعی میکند دنده هایم را از هم بشکافد و از لای آن فرار کند بیاید ببیند این بیرون '" زندگیه بهتری نصیبش می شود یا نه؟؟ یک نفر دیگر سمت چپ مغزم نشسته و برای خودش روی کاغذ هی شعر می نویسد و ساعت دوی بامداد که می شود با یک جیغ بلند تمام نوشته هایش را خرش خرش پاره میکند .. پاره می کند چون وزن و قافیه ها آنطور که دوست داشته جور در نیامده و هیچوقت هیچ چیز به کامش نبوده.. یک نفر دیگر هم هست که درون قلبم مثل دهقان فداکار توی دستش هیزم آتش گرفته ایی دارد و تکان تکان میدهد که نگذارد کسی از آن حوالی رد شود" انگار خبر دارد اینجا قبلا ویران شده و درون رگی که به شریان های حیاتی یک آدم متصل است و باید از آن زندگی عبور کند " جز عفونت و چرک و یک مشت درد بی درمان چیز دیگری جریان ندارد..من به جز آفت مرگ و نجوای اندوهی که از آنها در روح و جسم و پرده های گوشم طنین انداز شده هیچ کدام از این افراد را نمیشناسم به جز یک نفر که شب تا صبح با خودش حرف می زند و در به در به دنبال آغوشی برای پناهندگی ابدی می گردد..کسی که یقیین دارم خوده واقعی ام باشد و درونم زندانی...پ ن: خیلی حس خوبیه که تموم شدن روزهای اخر سال رو ببینی در حالی که دوازده ماه تو رو زجر دادن..پ ن: و چقدر ترسناکتر هست سال نیامده.. بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 67 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:39

مرا ببخش از اینکه خراب شده ام وسط معرکه ی زندگی ات..دو سه باری محترمانه گفته بودی که به هم ربط نداریم و اصلا هیچ حسی در دلت به من نیست اما باور کن دست خودم نبود.یعنی واقعیتش تقصیر خود توست که مهرت تصادفا یک جایی از دلم چسبیده و با هیچ قرص و دارویی درمان نمی شود.حتی وقت هایی که یواشکی توی اتاق بالایی پیک های مشروب را تند تند سر می کشم تا بیخیال تمام دل بستگی های دنیا شوم نمی دانم چرا این الکل لعنتی برعکس عمل می کند و وسط سرخوشی اولین چیزی که مغزم را مور مور می کند خوده تویی..؟ هی گفتم توبه میکنم که این عشق یک طرفه که اتفاقا صاحب هم دارد از سرم بپرد اما بعد هر توبه مثل پیچک های چسبناک درون قلبم رشد میکرد و ول کنه ماجرا نبود..اصلا چرا هر موقع تلاش کردم از تو دور شوم حس نزدیکی ام به تو بیشتر می شد؟؟نکند کسی مرا سحر و جادو کرده باشد که مدام به هوای تو مثل یک آدم تشنه مرا تا لب چشمه ببرد و آب نخورده برگرداند که بیشتر زجر کش شوم؟؟سحر و جادو از طرف کسی که شاید قبل تر ها مرا دوست داشته و من همان حسی را به او داشتم که تو اکنون به من..؟نکند این حال خراب و دوست داشتن یک طرفه ی من همان چوب خداست که میگویند صدا ندارد و صدای تک تک سلول هایم را در آورده؟ بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 70 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:39

من هنوز بخش هایی از خودم را زنده نگه داشته ام...حس لامسه ام که مراقب هست وقتی فنجان داغ چایی را نگه داشته ام و برای لحظاتی ذهنم به یک جایی از گذشته زل می زند سریع واکنش دهد و فنجان را روی میز بگذارد که پوست دستم تاول نزند.حس شنوایی ام که هنوز پا برجاست وقتی اتفاقی قصه های دوران کودکی ام از رادیو پخش می شود ناخداگاه مثل همان سالها یک بالشت بر می دارم میگذارم نزدیک ترین جایی که صدای قصه بلند تر است و سرم همانجا پهلو میگیرد تا تمام شود..هنجره ام که هنوز خفقان نگرفته و شبها وقتی قدم زدن های یک نفره ام به درازا می کشد و کوچه های تاریک ترسناکتر"شروع میکنم به سوت زدن تا خوف تاریکی فراموشم شود..و بینایی ام " که به گیس های صاف و بلنده مشکی آلرژی دارد و چشمهایم را وادار به فاتحه خواندن و اشک ریختن و مویه کردن می کند....من هنوز بخش هایی از خودم را زنده نگه داشته ام.هرچند تلخ.هرچند سخت.. بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 67 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:39

می دانستی از حمام که بیرون می آیی مثل پری دریایی می شوی.؟ یک وقت نگی خل شده ام اما برایت اسپند دود می کنم که خودم چشمت نزنم...مطمنم اگر فروغ تو را می دید منظورش از پری دریایی خود تو بودی..در این حد زیبا..در این حد غمگین..تمام تنت را حوله پیچ می کنی و با همان حالت نمناک می نشینی جلوی میز آرایش ات و اصلا به موهای خیس شده ات که آب از آن شره می کند اهمیت نمی دهی..حتی اجازه نمیدهی خشکشان کنم. میترسم سرما بخوری لعنتی..سگرموهایت خیلی توی هم رفته هیوا؟؟نکند حرفهای عاشقانه ی دیشبم دیگر برایت قشنگی آن روزها را نداشت؟؟نکند حرفهای صد من یک قاز همسایه مان که پریروز برایت فال قهوه گرفت دلت را از من سرد کرده و زبانت را بند؟؟نمیخواستم به رویت بیاورم اما دیشب که مست بودیم و شانه به شانه هم می رقصیدیم خودم شنیدم زیر لب میگفتی از تو متنفرم؛؛ حتی وقتی بوسیدمت لبهایت به هم چسبیده بود و سریع از من رو برگرداندی و ترجیح دادی سیگارت را بکشی..دستهایت را دور خودت حلقه کردی و نگذاشتی در آغوش بگیرمت..آغوشت" مثل بن بستی شده بود که دیوارهایش زیادی بلند است و راهی برای رهایی نیست..پیش خودم گفتم شاید این تنفر یک نوع دوست داشتن است و یا شاید تاثیر معکوس پیک آخر... من که اصلا به رو نیاوردم تا رقص قشنگمان قشنگ تمام شود..شاید از اینکه پیر شده ام و چین و چروک پیشانی ام مرا یک مرد بد ترکیب کرده و دیگر آن شور و هیجان جوانی را ندارم از من بریده ایی؟دیشب وقتی زیادی مست بودی حرفهایت بوی چمدان می داد.انگار چیزی درونم می گفت رخت بسته ایی که برای همیشه بروی..می شود حداقل یک طرفه دوستت داشته باشم.؟ قول می دهم حتا اگر صد بار دیگر هم زیر لب بگویی از تو متنفرم دلم نشکند..بگذار برایم شبیه آهنگی باشی که روی تکرار گذاشته ا بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:10

همه ی دردها کم بود این تقویم مادر مرده هم امشب به قلب جنگ زده ام یک سوزن ریز ته گرد فرو کرد.به یاد نداشته هایی افتادم که هیچوقت به نیم متری اش هم نرسیدم که لاقل عطرش را استشمام کنم ببینم همانی بوده که مدام توی نوشته هایم گفته ام؟؟ببینم اصلا مچ دست هایش بوی ریحان میداده و بوی بهار نارنج گردن باریکش راست بوده یا نه؟؟ولنتاین فقط مثل یک قلوه سنگ سفتی بود که زیر گلویم ماند تا امشب خفه ام کند...نشستم یک جعبه فانتیزی خاک خورده توی لجن زار بایگانی شده ام پیدا کردم و داخلش:پوشال های کاغذی رنگی رنگی ..یک بسته شکلات تلخ و خرس عروسکی قرمز رنگی که پوزخند معناداری به من می زد ...و یک شاخه گل رز خشکیده که فکر کنم برای ده پانزده سال پیش بود..به علاوه ی اتکلان سردی که روی دستم باد کرده بود و یادم نیست حتا برای کدام حادثه ی شیرین زندگی ام خریده بودم گذاشتم....جعبه ی فانتیزی من جای خالی زیاد داشت..حیفم آمد این ماجرا را نیمه خالی تمام کنم...چیز زیادی برای خوشحال کردن نداشتم اما برای انتقام چرا..هدیه ها را کمی جمع و جور تر کردم که مابقی کادوها داخلش جا شود..کادوهایی که دیده نمی شدند ' ..شنیده هم نمی شدند.....اما مطمن بودم اگر به دست اهل دلش برسد می تواند حسشان کند....هق هق گریه هایم توی تاریکی سینما قدس..زباله دانی شعرهای نیمه کاره ام وقتی به بن بست میخوردم و پاره شان میکردم..تصویر چشمهای خوش خط و خالی که دل احمقم را فریب داد..دو سه مشت خاک از قبر خودم که هفت هشت سال قبل فاتحه ی یک عاشقانه ی آرام را برایش خوانده بودم و خودم را دفن...بغل کردن و فشار دادنش توی آغوشم که اوج آرزویم بود و برایم حکم خامه ی روی کیک را داشت...و یک پاکت سیگار ونستون لایت ..که عهد کرده ام فقط به دود او وفادار باشمو تمام به بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:10

به نام خودت که غرق روشنایی ست...سوگند به چشمهایت که دلم را به میان عاشقی و مردن دچار تردید کرد...گواه میدهم به طعم لبانت که برایم چون شراب بود ..گیجم میکرد ولی..همیشه حواسم بود که تو زیباترین دختر سرزمینم هستی...سرزمینی که از پهنای شانه ی سمت چپم شروع و در امتداد پهنای شانه ی سمت راستم به پایان می رسید..سرزمین کوچکی که مرز و بوم آن را فقط به اندازه ی پیکر تو تراشیده بودند که ملکه اش فقط تو باشی...و من..هر شب..از تخت پادشاهی خویش پایین آیم..و ملتمسانه به تار مویت آویزان..تا شاید اسب سپید وحشی دلت را رام کنم...و تو هی ناز کنی" و قافیه ات را سهل به من نبازی..که یادم بماند از دست دادنت برایم از مرگ تلخ تر است...و من امشب..مثل تمام شخصیت خوبهای فیلم های عاشقانه ..قول مردانه می دهم..که هر زخم و کبودی زیر گردنم ..در شب آغاز زنانگی اتاز دندان های تو ..روی پوست ضخیم و مردانه ام به جا ماند"برایم دردی شیرین باشد..و منبه تواطمینان میدهم که لیلای شعرهایم..تنها تو باشی..و سوگند یاد میکنم جز ناله های تو هنگام معاشقه ی مان..تا زمان حیات و یک روز پس از مرگمدرون گوشم ..نجوای هیچ دختری..طنین انداز نشود...پ ن: برای هیچکس بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:10